به گزارش خبرگزاری ایمنا، سلامت روان دانشآموزان ابتدایی نه یک موضوع جانبی، بلکه یک مؤلفه اساسی و حیاتی برای پیشرفت تحصیلی آنهاست. کودکی که از سلامت روان خوبی برخوردار است، آمادگی بیشتری برای یادگیری دارد، بهتر میتواند تمرکز کند، روابط سالمتری برقرار میسازد و در مواجهه با چالشها تابآورتر است. نادیده گرفتن مسائل سلامت روان میتواند منجر به افت تحصیلی، مشکلات رفتاری و پیامدهای منفی بلندمدت شود.
سلامت روان کودکان به آنها کمک میکند تا با استرسهای زندگی به شکل موثرتری کنار بیایند و کیفیت زندگی خود را بهبود دهند، مدارس با ایجاد محیطی امن و حمایتی، میتوانند به کودکان کمک کنند تا احساس تعلق، اعتماد به نفس و عزت نفس بیشتری داشته باشند. در حقیقت سلامت روان در کودکان بخش اساسی از سلامت کلی آنها است که تأثیر زیادی بر زندگی اجتماعی، تحصیلی و عاطفی آنها دار، با توجه به افزایش مشکلات روانی در دوران کودکی، اهمیت سلامت روان در کودکان بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است، دوره ابتدایی در مدارس برای دانش آموزان نه تنها زمان کسب دانش و مهارتهای آکادمیک است، بلکه مرحلهای کلیدی برای رشد اجتماعی و هیجانی کودکان و پیشرفت تحصیلی ایشان محسوب میشود.
در کنار توجه به ابعاد شناختی یادگیری، پرداختن به سلامت روان دانشآموزان در این دوره از اهمیت بسزایی برخوردار است، سلامت روان در کودکان دبستانی شامل توانایی آنها در مدیریت هیجانات، برقراری ارتباط سالم با دیگران، مقابله با چالشها و احساس خوب بودن نسبت به خود و محیط اطراف است، شواهد فزایندهای نشان میدهند که سلامت روان کودکان تأثیر مستقیمی بر توانایی آنها برای یادگیری، تمرکز، حضور منظم در مدرسه و در نهایت پیشرفت تحصیلی دارد. نادیده گرفتن مسائل مربوط به سلامت روان در این سنین میتواند پیامدهای منفی قابل توجهی برای عملکرد تحصیلی و سازگاری کلی کودک داشته باشد. در بررسی بیشتر این مسئله و اهمیت افزایش و ارتقای سلامت روانی دانشآموزان دبستانی، تأثیر خواب کافی و میزان تکالیف درسی دانشآموزان و نقش خانواده و معلمان در مدارس در ارتقای سلامت روانی آنها به گفتوگو با ملینا شیرانی، دکترای روانشناسی بالینی، روانکاو و عضو نظام روانشناسی کشور نشستیم که شرح آن را در ادامه میخوانید:
ایمنا: سلامت روان دانشآموزان دبستانی تا چه اندازه برای خانواده و جامعه اهمیت دارد؟
شیرانی: سلامت روان دانشآموزان دبستانی نهتنها یک موضوع فردی، بلکه یک مسئله اجتماعی و نسلی است. در سالهای ابتدایی رشد، ساختارهای شخصیتی کودک در حال شکلگیری است و بر اساس دیدگاههای روانکاوی و علوم رفتاری، بنیانهای هیجانی، شناختی و هویتی انسان در همین دوره تثبیت میشود. اگر در این مقطع نسبت به تعارضهای هیجانی، تجربههای استرسزا و فشارهای محیطی بیتوجهی شود، آثار آن میتواند به ضعف اعتمادبهنفس، اضطرابهای پایدار و الگوهای رفتاری نادرست در بزرگسالی منجر شود. کودکان دبستانی هنوز ساختار خودپنداره مستحکمی ندارند و توانایی پردازش و فیلتر کردن رویدادهای منفی را به صورت کامل به دست نیاوردهاند؛ بنابراین تأثیرپذیری آنها از خانواده، مدرسه و محیط بسیار بالا است و هر تجربه میتواند به صورت مستقیم در لایههای شخصیتی آنها رسوب کند. در چنین شرایطی، بیتوجهی به سلامت روان، نه فقط یک کمکاری تربیتی، بلکه نوعی آسیب به سرمایه انسانی جامعه محسوب میشود.
از سوی دیگر، این گروه سنی در ادبیات توسعه اجتماعی «آیندهسازان جامعه» نامیده میشوند. کیفیت روانی و رفتاری آنان امروز، مستقیماً با ثبات خانوادهها، عملکرد شغلی نسل آینده و سلامت اخلاقی و اجتماعی جامعه در سالهای بعد ارتباط دارد. اگر کودک امروز در خانوادهای آرام، بدون تناقض تربیتی و با الگوهای رفتاری سالم رشد کند، فردا به بزرگسالی مسئول، سازگار و توانمند تبدیل میشود. اما اگر والدین تنها به گفتار تربیتی اکتفا کنند و خود الگویی ناسازگار از سبک زندگی، مدیریت هیجان یا نظم رفتاری ارائه دهند، کودک پیام واقعی را از مشاهده رفتار والدین دریافت میکند نه از توصیههای کلامی. بنابراین تضمین سلامت روان دانشآموزان دبستانی به معنای سرمایهگذاری هوشمندانه بر آینده جامعه است؛ آیندهای که ستونهای آن بر روانهای سالم، هویتهای متعادل و شخصیتهای خودکارآمد بنا میشود.
ایمنا: چرا خواب کافی در سلامت روان و عملکرد تحصیلی دانشآموزان دبستانی نقش اساسی دارد؟
شیرانی: خواب یکی از ستونهای اصلی بهداشت روان و عملکرد مغزی در دوران رشد است. سیستم عصبی کودکان در ساعات خواب، فرصت ترمیم، پردازش اطلاعات و تثبیت حافظه را پیدا میکند و به همین دلیل متخصصان علوم اعصاب، خواب منظم را پیششرط تمرکز، یادگیری و آرامش هیجانی میدانند. الگوی خواب در سالهای دبستان نوعی «ساعت زیستی پایدار» را شکل میدهد که در بزرگسالی نیز ادامه مییابد؛ بنابراین عادت دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن در کودکی، نهتنها به خستگی روز بعد، بلکه به بینظمی مزمن در عملکرد تحصیلی و خلقوخو منجر میشود. کودکی که شب را با محرکهایی مانند تلویزیون، بازی دیجیتال یا محیط پر سر و صدا سپری میکند، صبح نمیتواند با انرژی روانی کافی، تمرکز و انگیزه مناسب وارد فضای آموزشی شود. خواب ناکافی با کاهش تحمل هیجانی، افزایش تحریکپذیری و افت انگیزه یادگیری همراه است و در نهایت سلامت روان و کیفیت کارکرد تحصیلی را تحت تأثیر قرار میدهد.
از منظر جسمانی نیز خواب منظم برای ترشح هورمونهای رشد، تکامل شناختی و شکوفایی توانمندیهای ذهنی اهمیت حیاتی دارد. والدین باید توجه کنند که سبک زندگی شبانه آنها به طور مستقیم الگوی خواب کودک را شکل میدهد؛ اگر خانواده تا نیمهشب بیدار میماند، کودک ناخودآگاه همان الگو را تکرار میکند. مدیریت نور، کاهش صداهای محیطی، محدود کردن مصرف نوشیدنیهای محرک و حذف خوردنیهای سنگین پیش از خواب، بخشی از مراقبت والدین از سلامت خواب کودک است. نکته مهم این است که خواب کافی، تنها به معنای تعداد ساعت نیست، بلکه «کیفیت خواب» نیز اهمیت دارد. کودکی که نیمهشب در معرض امواج، نورهای شدید یا تحریکات محیطی قرار میگیرد، حتی اگر ساعت خوابش کافی باشد، خواب عمیق و ترمیمکنندهای را تجربه نخواهد کرد. به همین دلیل، خواب سالم یکی از مهمترین متغیرهای پنهان در موفقیت تحصیلی، ثبات هیجانی و رشد روانی دانشآموزان دبستانی محسوب میشود.
ایمنا: تکالیف درسی دانشآموزان دبستانی چگونه باید تنظیم شود تا سلامت روان آنها آسیب نبیند؟
شیرانی: تکالیف درسی در صورت طراحی متعادل، ابزار مهمی برای پرورش مسئولیتپذیری، نظم ذهنی و تثبیت یادگیری هستند؛ اما زمانی که با افراط یا تفریط همراه شوند، میتوانند به عامل اضطراب، دلزدگی تحصیلی و کاهش انگیزه یادگیری تبدیل شوند. برخی والدین و مربیان تکلیف را تا حدی بزرگ و تهدیدکننده جلوه میدهند که کودک هنگام مواجهه با آن، تجربهای از استرس و ناکامی را در ذهن خود ثبت میکند. در مقابل، گروهی دیگر معتقدند کودک نباید در خانه تکلیفی انجام دهد؛ در حالی که حذف کامل تکلیف، روند تمرین ذهنی، مسئولیتپذیری و خودتنظیمی کودک را مختل میکند. اصل اساسی این است که میزان تکالیف باید متناسب با سن، توان شناختی و شرایط روانی کودک تنظیم شود و از تبدیل شدن به فشار دائمی و مزاحم برای بازی، حرکت، نشاط و کنجکاوی کودک پیشگیری کند.
نکته مهم دیگر، نحوه مواجهه والدین با تکالیف است. تبدیل تکلیف به یک «تهدید» یا «غول تحصیلی» زمینهساز اضطرابهای مزمن میشود؛ اضطرابهایی که حتی در سالهای دبیرستان و دانشگاه نیز تداوم پیدا میکنند. والدین باید به جای توسل به سرزنش یا اجبار مداوم، فضای برنامهریزی آرام و منظم ایجاد کنند؛ به گونهای که زمان انجام تکالیف مشخص، پیوسته و بدون آشفتگی باشد. پراکندگی زمان، انجام نیمهکار و وقفههای مکرر بین بازی و تکلیف، ذهن کودک را مضطرب و عملکرد او را مختل میکند. همچنین نحوه روایت والدین درباره ارزش درس و مدرسه اهمیت دارد؛ بیاعتبارسازی یادگیری با جملاتی مانند «این درسها به چه درد میخورد» پیام منفی عمیقی به ذهن کودک میفرستد. زمانی که کودک درک کند کاربرد آموختهها در زندگی واقعی چیست و رابطه دانش با توانمندیهای آینده او چگونه تعریف میشود، انگیزه یادگیری به جای ترس، بر پایه معنا و علاقه شکل میگیرد.

ایمنا: نقش خانواده در تقویت سلامت روان دانشآموزان دبستانی چیست؟
شیرانی: خانواده نخستین و مهمترین محیط رشد هیجانی و روانی کودک است. کیفیت ارتباط والدین، نحوه مواجهه آنها با تعارضها، شیوه محبت کردن و میزان حمایت عاطفی، به صورت مستقیم در شکلگیری امنیت روانی کودک نقش دارد. خانوادهای که نیازهای مادی را تأمین میکند اما محبت، احترام، گوشدادن و همدلی را نادیده میگیرد، عملاً بخشی از ضروریترین نیازهای روانی کودک را بیپاسخ میگذارد. ایجاد فضای آرام، قابل پیشبینی و به دور از تنشهای علنی میان والدین، از الزامات سلامت روان کودک دبستانی است. مشاجرات آشکار، سکوتهای تنبیهی یا فضای پرتنش خانوادگی، حتی اگر مستقیماً به کودک خطاب نشود، در ناخودآگاه او رسوب کرده و بر تمرکز، اعتمادبهنفس و عملکرد تحصیلی اثر میگذارد.
از سوی دیگر، افراط و تفریط در مطالبات تحصیلی میتواند تعادل روانی کودک را بر هم بزند. بزرگنمایی بیش از حد درس و آینده شغلی یا بیاهمیت جلوه دادن مدرسه و آموزش، هر دو پیامهای متضادی هستند که هویت تحصیلی کودک را سردرگم میکنند. والدین باید با حفظ تعادل، هم ارزش یادگیری را تبیین کنند و هم از تبدیل مدرسه به منبع استرس و تهدید خودداری نمایند. تقویت احساس «پشتیبانی عاطفی» یکی از کلیدیترین وظایف خانواده است؛ به این معنا که کودک بداند حتی در زمان اشتباه یا ناکامی، والدین در کنار او هستند و از او حمایت میکنند. چنین تجربهای زیربنای شکلگیری تابآوری هیجانی، خودباوری و انگیزه پایدار برای رشد فردی در سالهای بعد است.
ایمنا: معلمان و مربیان مدارس چه نقشی در ارتقای سلامت روان دانشآموزان دبستانی دارند؟
شیرانی: مدرسه دومین محیط اثرگذار بر رشد روانی کودک است و کیفیت تعامل معلم با دانشآموز نقش بنیادینی در احساس ارزشمندی، علاقه به یادگیری و تصویر ذهنی کودک از خود دارد. مهمترین وظیفه مدرسه، فراهمکردن فضایی متناسب با سن رشد کودک و طراحی فرآیند آموزش به صورت کاربردی است. زمانی که درسها صرفاً به شکل حفظ طوطیوار ارائه میشوند و ارتباط آنها با زندگی واقعی توضیح داده نمیشود، علاقه و کنجکاوی طبیعی کودک تضعیف میشود. در مقابل، آموزش مهارتمحور و مسئلهمحور، به کودک کمک میکند تا درک کند آموختههایش چگونه در زندگی روزمره به کار میآید و همین تجربه، انگیزه درونی او را برای یادگیری تقویت میکند.
تعامل دوسویه میان خانواده و مدرسه نیز یکی از ارکان سلامت روان دانشآموز است. هیچ برنامه تربیتی بدون هماهنگی میان والدین و معلمان به نتیجه نمیرسد. شناخت تفاوتهای فردی دانشآموزان، پرهیز از نگاه یکسانساز و اجتناب از مقایسه کردن کودکان با یکدیگر از اصول حرفهای کار آموزشی است. مقایسه مستقیم، عزتنفس کودک را تضعیف میکند و او را به جای تمرکز بر رشد فردی، درگیر احساس ناکامی و رقابت ناسالم میکند. معلم موفق کسی است که نقاط قوت هر دانشآموز را شناسایی کرده و به جای تمرکز بر کاستیها، زمینه رشد توانمندیهای منحصر بهفرد او را فراهم سازد. چنین رویکردی هم سلامت روان را تقویت میکند و هم مسیر شکوفایی واقعی استعدادها را هموار میسازد.
ایمنا: چرا الگو بودن والدین در رفتار روزمره برای شکلگیری شخصیت کودکان اهمیت دارد؟
شیرانی: کودکان در سنین دبستان بیش از آنکه شنونده توصیههای کلامی والدین باشند، «ناظر رفتار آنها» هستند. در روانشناسی رشد، این فرآیند با عنوان «یادگیری مشاهدهای» شناخته میشود؛ به این معنا که کودک با دیدن نحوه مدیریت هیجان، نظم شخصی، مسئولیتپذیری و سبک ارتباط والدین، همان الگوها را درونی میکند. بنابراین اگر والدین به کودک توصیه کنند زود بخوابد، منظم باشد یا از فضای مجازی کمتر استفاده کند، اما خودشان رفتار متفاوتی نشان دهند، کودک پیام واقعی را از عمل والدین دریافت میکند نه از گفتارشان. تناقض بین گفتار و رفتار، علاوه بر کاهش اعتماد کودک، نوعی سردرگمی شناختی ایجاد میکند و باعث میشود او نتواند نظام ارزشی پایدار و قابل پیشبینی در ذهن خود بسازد. ثبات رفتاری والدین، پیام روشنی از «انسجام تربیتی» به کودک میدهد و زمینهساز شکلگیری شخصیت منظم، خودکنترلگر و سازگار میشود.
از سوی دیگر، کودک در سالهای دبستان در حال شکلدهی به مفهوم «خود» و تصویر ذهنی از نقش فردی خود در جامعه است. زمانی که والدین در زندگی روزمره، احترام متقابل، گفتوگوی سالم، مسئولیتپذیری و تلاش را در عمل نشان میدهند، کودک این پیام را دریافت میکند که این ارزشها نه یک شعار تربیتی، بلکه شیوه واقعی زندگی هستند. این تجربه موجب میشود کودک بدون اجبار بیرونی، انگیزه درونی برای تکرار رفتارهای سالم پیدا کند. در مقابل، زمانی که والدین توصیه میکنند اما خود پایبند نیستند، فرایند تربیت از حالت یادگیری طبیعی به حالت تحمیل و اجبار تبدیل میشود. بنابراین یکی از بنیادیترین اصول سلامت روان و تربیت در دوره دبستان این است که والدین ابتدا «الگوی رفتاری سالم» باشند و سپس انتظار تکرار آن را از فرزند خود داشته باشند.

ایمنا: چگونه میتوان از ایجاد اضطراب تحصیلی در دانشآموزان دبستانی پیشگیری کرد؟
شیرانی: اضطراب تحصیلی اغلب نه از خودِ یادگیری، بلکه از شیوه برخورد والدین و بزرگسالان با فرآیند درس خواندن ایجاد میشود. زمانی که تکلیف، امتحان یا مدرسه با جملاتی تهدیدکننده، سرزنشآمیز و پر از ترس معرفی میشود، ذهن کودک مدرسه را به «منبع فشار» معنا میکند. چنین تجربهای باعث میشود کودک به جای تمرکز بر فهم مطالب، انرژی روانی خود را صرف نگرانی از اشتباه و ترس از قضاوت کند. پیشگیری از اضطراب تحصیلی مستلزم آن است که والدین و معلمان فضای یادگیری را به محیطی امن، قابلاشتباه و تشویقکننده تبدیل کنند؛ جایی که کودک بداند خطا بخشی از فرایند رشد است و شکست در یک تمرین یا آزمون، به معنای ناتوانی یا بیارزشی او نیست. تنظیم انتظارات متعادل، پرهیز از مقایسه و توجه به تفاوتهای فردی، ستونهای اصلی کاهش فشار روانی در این دوره سنی است.
در کنار این مسئله، آموزش مهارتهای خودتنظیمی به کودک اهمیت زیادی دارد. برنامهریزی منظم برای انجام تکالیف، استراحت میانکار، خواب کافی و حمایت عاطفی خانواده، به کودک کمک میکند تا احساس کنترل بیشتری بر فعالیتهای روزانه داشته باشد. زمانی که والدین به جای دستورهای مکرر و تذکرهای اضطرابآور، همراهیِ آرام و راهنمایی تدریجی ارائه میدهند، کودک یاد میگیرد استرس خود را مدیریت کند و با احساس آرامش وارد فعالیتهای درسی شود. همچنین تأکید بر تلاش به جای نتیجه، یعنی تحسین پشتکار، نظم و پیشرفت گامبهگام، به کودک میآموزد که ارزشمندی او وابسته به نمره نیست. چنین رویکردی نهتنها از اضطراب تحصیلی پیشگیری میکند، بلکه انگیزه درونی و شوق یادگیری را نیز تقویت مینماید.
ایمنا: چرا مقایسه کردن دانشآموزان با یکدیگر برای سلامت روان آنها خطرناک است؟
شیرانی: مقایسهکردن دانشآموزان با هم، یکی از آسیبزاترین رفتارهای تربیتی در مدرسه و خانواده است. هر کودک ترکیب منحصربهفردی از استعدادها، ریتم یادگیری و شرایط خانوادگی دارد و وقتی او همواره با همسالانش سنجیده میشود، احساس ناکامی و خودکمبینی به تدریج جایگزین اعتمادبهنفس میشود. مقایسه نهتنها انگیزه رشد را کاهش میدهد، بلکه کودک را از تمرکز بر نقاط قوت شخصی به سمت رقابت ناسالم و اضطراب عملکرد سوق میدهد. در چنین فضایی، کودک به جای اینکه پیشرفت خود را با گذشتهاش بسنجد، دائماً در حال تلاش برای رسیدن به تصویر آرمانی دیگری است که شاید با ویژگیهای فردی او همخوان نباشد. این وضعیت در بلندمدت میتواند به احساس بیارزشی، اجتناب از تلاش و حتی دوری از درس منجر شود.
در مقابل، رویکرد مبتنی بر «کشف و تقویت نقاط قوت فردی» یکی از مؤثرترین راهبردها برای رشد سالم روانی و تحصیلی کودکان است. زمانی که معلم یا والدین موفقیت یک کودک را در زمینهای خاص، حتی اگر بیرون از چارچوب درسی رایج باشد، میبینند و آن را به رسمیت میشناسند، کودک تجربهای از ارزشمندی و توانمندی درونی به دست میآورد. این تجربه، پایه شکلگیری خودکارآمدی و انگیزه پایدار برای تلاش بیشتر است. هدف نظام آموزشی نباید یکسانسازی دانشآموزان، بلکه هدایت هر کودک به سوی حوزهای باشد که در آن ظرفیت شکوفایی بیشتری دارد. چنین نگاهی علاوه بر کاهش فشار روانی و حس رقابت مخرب، زمینه تربیت نسلی متنوع، خلاق و متکی بر نقاط قوت واقعی را فراهم میکند.
ایمنا: چرا هماهنگی میان خانواده و مدرسه برای ارتقای سلامت روان دانشآموزان دبستانی ضروری است؟
شیرانی: سلامت روان کودک نتیجه عملکرد یکسویه خانواده یا مدرسه نیست، بلکه حاصل تعامل و همافزایی این دو نهاد است. اگر پیامهای رفتاری، تربیتی و ارزشی در خانه و مدرسه همسو نباشند، کودک با دو الگوی متفاوت و گاه متناقض مواجه میشود و این وضعیت میتواند سردرگمی و تنش روانی ایجاد کند. ارتباط مستمر و محترمانه میان والدین و معلمان، امکان شناسایی دقیقتر نیازها، مشکلات و تواناییهای کودک را فراهم میکند و از تصمیمهای هیجانی یا قضاوتهای شتابزده جلوگیری مینماید. زمانی که مدرسه والدین را تنها ناظر بیرونی نمیبیند و خانواده نیز نقش مدرسه را جدی میگیرد، یک شبکه حمایتی شکل میگیرد که کودک در آن احساس دیدهشدن، امنیت و پذیرش بیشتری خواهد داشت.
همکاری دوسویه همچنین به معلمان کمک میکند تا درک واقعبینانهتری از شرایط خانوادگی و عاطفی کودک داشته باشند و متناسب با آن، شیوههای آموزشی و ارتباطی خود را تنظیم کنند. از سوی دیگر، والدین با دریافت بازخوردهای حرفهای معلمان میتوانند نگرش تربیتی و سبک تعامل خود را اصلاح کنند و در مسیر رشد فرزندشان همسو با اهداف آموزشی حرکت نمایند. نتیجه این همگرایی، ایجاد محیطی پیوسته و سازگار برای کودک است؛ محیطی که در آن مرز خانه و مدرسه از نظر پیامهای تربیتی گسسته نیست و کودک تجربهای از ثبات، حمایت و پیشبینیپذیری به دست میآورد. این ثبات، یکی از مهمترین زیرساختها برای شکلگیری سلامت روان پایدار و رشد همهجانبه دانشآموزان دبستانی محسوب میشود.
منبع: ایمنا



